باران باران ، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 9 روز سن داره

بهانه زندگی

این روزهای من . . . این روزهای تو

باران جونم . . . دخمل یکی یدونم . . . این روزها داره به نهایت سختی طی میشه و مامانت اصلا مامان خوبی برای این روزهای تو نیست . . . دقیقا روز برگشت از تولدت وقتی که در تدارک جشن تولد خانوادگیمون بودیم گرفتاری برامون پیش اومد و هنوز تموم نشده . . . روزها یکی پس از دیگری و به سختی تمام میگذره و تنها صبر و صبر و صبر چاره ی این روزهای خونه ی ما شده . . . تو عزیزم هم این وسط هم بهونه گیر شدی هم بالاخره رفتارای اطرافیا به شدت روت اثر گذاشته هر چند یه مدت مریض شدی و بی اشتهاییت ادامه داره ولی این شرایط روی غذا نخوردنت بی تأثیر هم نبوده . . . دلم نمیخواست اینجا از غصه و ناراحتی حرفی باشه ولی اینقدر این اتفاق برام مهمه و شخصی که توش دچار مشکل شده...
19 شهريور 1392

روز تولد تو . . . روز تولد تمام خوبیهاست

  دختر عزیزتر از جانم ، ای تمام زندگیم، ای تمام ذوق و شوق روزهای بارانیم . . .   تو برای من سرچشمه یه زندگی ناب و دوست داشتنی هستی . . .   تو همه ی عشق و امیدم برای نفس کشیدنی . . .   تو مهتاب شبهای تاریک زندگیم شدی . . .   تو روحم ، قلبم ، جسمم و تمام زندگیم را با عشق آشتی دادی . . .   تو ، تو ، تو . . . تنها و تنها بهانه ی زندگیم هستی . . .      ...
5 شهريور 1392
1